مستی هم درد منو دیگه دوا نمی کنه
غم با من زاده شده منو رها نمی کنه
منو رها نمی کنه منو رها نمی کنه
شب که از راه می رسه غربتم باهاش میاد
تـــوی کوچــه های شهــر بـاز صــدای پاش میاد
من غمای کهنه ام رو برمی دارم
کـه تــوی میخـــونه هــا جــا بگذارم
می بینم یکی میاد از میخونه
زیـر لــب مستـونه آواز میخونه :
مستی هم درد منو دوا نمیکنه
غم با من زاده شده منو رها نمی کن
منو رها نمی کنه منو رها نمی کنه
گرمی مستی میاد توی رگهای تنم
می بینم دلم می خواد با یکی حرف بزنم
کی میاد به حرفهای من گوش بده
آخه من غریبه هستم با همه
یکی آشنا میاد به چشم من