متن آهنگ
يوسفم بستم دگر بار سفر ، يوسفم کنعان نميخواهم دگر
بر ذليخايی دگر دل دلده ام ، از هوای عشق تو افتاده ام
از هوای عشق تو افتاده ام
در دل افسانه ها جانانه ام را يافتم ، آتشی بودم من و پروانه ام را يافتم
ای که از ما دل بريدی و به دنيا باختی ، رفتی و با رفتنت دنيای ما را ساختی
ای خدای دل ببين اکنون به کفر افتاده ام ، من ذليخايی دگر را در دلم جا داده ام
با من عاشق تو بد کردی ز يادم ميرود ، من دعا کردم خدا هم از گناهت بگذرد
من دعا کردم خدا هم از گناهت بگذرد
يوسفم بستم دگر بار سفر ، يوسفم کنعان نميخواهم دگر
بر ذليخايی دگر دل دلده ام ، از هوای عشق تو افتاده ام
از هوای عشق تو افتاده ام
ميروم در قعر چاهی من سفر ، تا نماند از من يوسف خبر
من به عشق روشنايی می روم ، من بدنبال رهايی ميروم
من بدنبال رهايی ميروم
يوسفم بستم دگر بار سفر ، يوسفم کنعان نميخواهم دگر
بر ذليخايی دگر دل دلده ام ، از هوای عشق تو افتاده ام
از هوای عشق تو افتاده ام
تو هنوز اندر غم و اندر خم يک کوچه ای
من هزاران کوره راه و راه را طی کرده ام
از حقيقت می گريزی و زمن بيگانه ای
من بدنبال حقيقيت چاه را طی کرده ام
آنقدر آسان نبود گر تو حقيقيت داشتی
عاشقی بودم من و ديوانه ام پنداشتی
يوسفم من عاقبت از عشق کنعان سوختم
زندگی دادم بسی تا درس عشق آموختم
زندگی دادم بسی تا درس عشق آموختم
يوسفم بستم دگر بار سفر ، يوسفم کنعان نميخواهم دگر
بر ذليخايی دگر دل دلده ام ، از هوای عشق تو افتاده ام
از هوای عشق تو افتاده ام
http://www.matne-taraneh.blogfa.com