تو تماشا گه خلقی و من از باده شوق
مستم آنگونه که
یارای تماشایم نیست
تو تماشا گه خلقی و
من از باده شوق
مستم آنگونه که
یارای تماشایم نیست
به سرا پای تو
ای سرو سهی قامت من
http://iranmusicc.com
که از تو فارق سر موی
به سر و پایم نیست
چه نصیب است که از آن چشمه نوشینم هست
چه بلایست که از آن قامت و بالایم نیست
نشد که به مستی
به باده پرستی
برون کنم از سر
خیال تو را
اگر که دلم را
ز غصه شکستی
غم تو هنوزم
نکرده رها
ز درد جدایی
به شوق رهایی
دست تمنا می کشم
ز دامانت اما دریغا
عشق من از دامان تو
نمی کشد دست تمنا
تو ای مایه آسایشو آرامشم
بر هم زدی آرامشو آسایشم
بنشانده ای در آتشم در آتشم
بی هم نفسی افسرده دلم
از بس که دلم آزرده دلم
چون برگ خزان پژمرده دلم
آزرده دلم
آزرده دلم
بی هم نفسی افسرده دلم
از بس که غمت آزرده دلم
چون برگ خزان پژمرده دلم
آزرده دلم
آزرده دلم
نشده غم عشقت فراموشم
جدا ز تو چون شمع خاموشم
نشد که به مستی
به باده پرستی
برون کنم از سر
خیال تو را
اگر که دلم را
ز غصه شکستی
غم تو هنوزم
نکرده رها
ز درد جدایی
به شوق رهایی
دست تمنا می کشم
ز دامانت اما دریغا
عشق من از دامان تو
نمی کشد دست تمنا
هرشب میان آتش و آبیم در فراق
آتش چو شمع بر دل دیوانه می زنیم
پیمان شکستی و ندانی که ما هنوز
هر شب به یاد چشم تو پیمانه می زنیم