سفر کردی دل تنگم آرام کی گیرد
کجا رفتی چرا رفتی چرا کردی فراموشم
مرا آخر کُشد دوری عزیزم از سفر برگرد
مشو راضی به جای تو شود غمها هم آغوشم
مشو راضی به جای تو شودغم ها هم آغوشم
او هم بار سفر بست تنها ماندی دل من
بی او در دام غم ها بر جا ماندی دل من
او هم بار سفر بست تنها ماندی دل من
بی او در دام غم ها برجاماندی دل من
تا دور از آن دلدارم من چون چشم او بیمارم من
بر میخیزد بی اوهر شب از جان آه گویم هر شب درد هجرانم با ماه
بر میخیزد بی اوهر شب از جان آه گویم هر شب درد هجرانم با ماه
بی او دیگرمن کی گیرم آرام بی او کی خواهم از زندگی کام از زندگی کام
مانده ام تنها میجویم او را هر جا روم همچون صبا من ز هر گذر
هر چه دیدم من بوده از دوری یارب ره و رسم سفر از جهان ببر
مانده ام تنها میجویم او راهر جاروم همچون صبا من ز هر گذر
هر چه دیدم من بوده از دوری
او هم بار سفر بست تنها ماندی دل من
بی او در دام غم ها برجا ماندی دل من